آرزو ساداتآرزو سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرزوی زندگی ما

اولین هایپر گردی

سلام عروسکم ٢٠ اسفند سال نود و یک اولین باری بود که ما و شما رفتیم فروشگاه هایپر استار و تو هم خیلی دختر  خانومی بودی و خوابونده بودیمت تو سبد خرید و از همه دلبری میکردی  اینم عکساش ...
19 فروردين 1392

اولین مسافرت (بابلسر)

سلام عروسک بلاخره طلسم مسافرت شکسته شد و بعد از یک سل و اندی عازم شمال شدیم . این اولین مسافرت با شما بود که همراه عمو رامین و خاله شهلا و آرتین کوچولو که دوستامونن رفتیم. ...
11 فروردين 1392

اولین عید نوروز

سلام دختر کوچولوی مامان سال نوت مباااااااااارک امسال عید نوروز برای ما خییییییییییلی خاص بود چون خدا یه گل خوشگل به اسم آرزو در آغوشمون گذاشته و ما از این بابت هرچقدر هم خدا رو شکر کنیم کافی نیست. امسال موقع عید تو چهار و نیم ماهت بود. اینم عکس های تحویل سال   ...
11 فروردين 1392

اولین غلط زدن

بالاخره موفق شدی و بعد از تلاشهای بسیار آخرش تونستی امروز اولین غلت رو بزنی مامان ملیح گذاشتت رو تخت و غلط زدی دقیقا روزی که چهار ماهت کامل شد . کلی ذوق کرده بودیم.   از خیلی وقت قبل وقتی دمرت میذاشتیم راحت میتونستی غلت بزنی و برگردی اما امروز بعد از چندین روز تلاش بلاخره موفق شدی از پشت خوابیدن به حالت دمر غلت بزنی خییییییییلی بامزه شده بودی چون یه دستت گیر کرده بود زیرت. متأسفانه نتونستم ازت عکس بگیرم چون سریع دوباره برگشتی ...
11 فروردين 1392

واکسن چهار ماهگی

سلام ارزوی من شنبه نوزدهم اسفند . با کلی درد با مامان ملیح رفتیم و واکسن تو رو زدیم خدا رر شکر زود اروم شدی و دختر خوبی بودی.  همون خانوم مهربون همیشگی بود و خدا رو شکر شلوغ نبود   تو خوابت برده بود تو ماشین قطره فلج رو که بهت داد بیدار شدی و شروع کردی به گریه کردن اما واکس سه گانه رو که زد دیگه خیییییییلی گریه ات شدید شد نفست بالا نمیومد و صورتت خیس اشک شده بود دلم داشت برات کباب میشد سریع بعدش بغلت کردم و بعدشم آماده ات کردیم و رفتیم تو ماشین چون صبح زود بیدار شده بودی سریع تو ماشین خوابت برد و خونه هم که اومدیم 2 ساعتی رو خوابیدی اما مثل دفعه قبل با گریه بیدار شدی سریع برات کمپرس سرد گذاشتم تا دردت رو آروم کنه مثل...
11 فروردين 1392

چهار ماهگی

سلام عشق مامان ٤ ماهگیت مبارک البته با ٨ روز تاخیر خیلی شرمنده ، شما جمعه هفته پیش ٤ ماه شدی به سلامتی همون جمعه هم من حالم بد شد و رفتیم بیمارستان و دکتر و اینا و خلاصه کاشف به عمل اومد مامانی سنگ داره . سرت رو  درد نیارم  خیلی هفته ی بدی بود و کلی درد کشیدم  و .. نمیخوام از غم و نارحتی بگم . همین دو روزپیش دفع شد. عزیزم حالا یه  دلیل دیگه ی تأخیرمم بهت میگم آخه این دو روز خیییییییلی اعصابم داغون بود میدونی چرا؟ چون تو این ٤٠ روز فقط ٤٠٠گرم وزن اضافه کردی و این خییییییییییلی کمه بس که شیطون و بازیگوش شدی و هرکارت میکنم شیر نمی خوری با اینکه خیلی شیرم زیاده اما تو روزا خیلی کم شیر می خوری   ...
11 فروردين 1392