آرزو ساداتآرزو سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

آرزوی زندگی ما

تولد مامانی

سلام دختر کوچولوی مامان تولد مامانی رو با یک روز تأخیر دیروز گرفتیم و شما هم مهمون افتخاری ما بودی و جمع خانوادگیمونو گرم تر و صمیمی تر کردی اینم عکسش:   همیشه سن ١٨ سالگی و ٢٣ سالگی و دوست داشتم ١٨ سالگی عاشق شدم ٢٣ سالگی مادر شدم جفتش خیلی خوب بود آرزوی خوبم و حامد عزیزم عاشقتونممممممممممممممممممممممممممممممم   ...
8 اسفند 1391

تولد بابایی و بیست و دوم بهمن

سلام شومبوسگولی مامان . امسال من و تو با هم برای بابایی تولد گرفتیم فدات شم . بابایی شما ١٢ بهمن به دنیا اومده ولی بابا علی شناسنامه شو ٢٢ بهمن گرفته تا تو مدرسه بهش کادو بدن جالب بود نه؟ من همیشه براش داوزدهم جشن میگیرم ولی امسال نشد نه که تو نزاریا اصلا و ابدا اینم عکسا و اینم عکسای فرداش و اولین راهپیمایی شما   ...
27 بهمن 1391

سه ماهگی

  پرنسس کوچولوی من سه ماهگیت مباااااااااااااااارک   باورم نمیشه که امروز سه ماه از روزگی که خدا تو رو به ما هدیه داده می گذره. دیشب وقتی خواب بودی من و بابایی داشتیم نگات می کردیم و فکر می کردیم که چه زود گذشت و تو چه زود اینقدر بزرگ شدی از اون روزی که اندازه یه عدس بودی و ما تو شمال فکر کردیم که تو رو از دست دادیم تا به امروز که کلی بزرگ شدی و واسه خودت خانومی شدی همش خدا رو به خاطر این نعمت بزرگی که به ما عطا کرده شکر می کنیم   امروز بردیمت دکتر واسه چکاپ 3 ماهگی وزنت٥٤٠٠گرم قدت 4-63 سانتی متر و دور سرت هم 41 شده بود که همه چیز خدا رو شکر خوب بود.   حالا نوبتی هم که باشه نوبت عکس گذاشتنه اینم عک...
20 بهمن 1391

عکس های دو ماهگی

  سلام پرنسس کوچولوی مامان چند وقته که وقت نکردم برات بنویسم و عکساتو بذارم. الان که رو پام خوابیدی دیدم وقت خوبیه که اینکارو بکنم ما شا ا... دیگه واسه خودت خانومی شدی خیلی هوشیاری با کوچیکترین صدایی بر می گردی و می خوای ببینی چه خبره و چیه بس که کنجکاوی عزیزم بابایی بهت میگه جرج کنجکاو تا میای بغل همچین کله می گردونی و می خوای همه جا رو دید بزنی دیگه کاملا با اسباب بازیهات سرگرم میشی همه چیزو می خوای بگیری بکنی تو دهنت تازه داری کالسکه سواری رو تو خونه تمرین می کنی. حسابی تلویزیون تماشا می کنی. وقتی مزاجت می خواد کار کنه خیلی بانمک میشی لباتو غنچه می کنی و دور چشات قرمز میشه بعدشم کلی خوشحال میشی و می خندی ...
10 بهمن 1391

واکسن دو ماهگی (اولین واکسن) و چکاپ دو ماهگی

دکتر کاملاً معاینه ات کرد و گفت که خدا رو شکر سالمه سالم هستی و کلی هم ازت خوشش اومده بود و هی می گفت چه بچه نازی  وزنت ٤٧٠٠ یا ٤٨٠٠ قدت هم ٦٠ شده ماشالله قرار بود که فردا برای زدن واکسن های دوماهگی ببریمت و دکتر هم دستورات لازم در این خصوص رو داد. من خیلی شبش دلم شور میزد میدونستم که یکی از واکسن خیلی درد داره و خیلی هم عوارض. خلاصه روز سه شنبه با مامان ملیحه رفتیم مرکز بهداشت همایون  .اول یکسری توضیحات در مورد واکسن ها دادن و بعد خانوم بهیار  شروع کرد اول قطره فلج اطفال رو داد بعد گفت یکی پاهاشو بگیره من که طاقتشو نداشتم گفتم مامان جون اینکارو بکنه . تا آمپول هپاتیت رو کرد تو پای راستت جیغت رفت هوا من...
10 بهمن 1391

روزمره

سلام عسلکم  عروسکم   عشقم  داری یواش یواش دو ماهگی هم تموم میکنی مامانی . اینقدر دوست داشتنی و تو دلبرو شدی که نگو . منو بابایی هر شب کلی قربون صدقه ات میریم . تو هم که ناقلا بابایی که از سر کار میاد کلی براش میخندی وخودتو تو دلش جا میکنی . عزیزم شبا با میخوابی یعنی بابیی هر شب میخوابونتت  عادت کردی شبا باید تو بغلش بخوابی . هفته پیش من سرما خوردم و روز بعد یگانه مریض شد فرداش هم تو و بابایی و خاله نرگس از من گرفتید .کلی عزاب وجدان گرفتم . هممون رفتیم دکتر .خدا رو شکر زیاد سرما خوردگی  تو جدی نبود و با یه قطره بینی خوب شد. البته مامان ملیح هم ٢روز اومد مریض داری . طفلی خیلی زحمت مارو میکشه. کلی هم شما رو د...
10 بهمن 1391

حس مادری

عسلکم دستام بوی تو رو گرفته.....بوی زندگی چه حس شیرینیه وقتی تو رو تو آغوش میگیرم و به خودم نزدیک میکنم...حس قشنگ مادر بودن نازنین من تا ابد در آغوشم بمون... دوست دارم   ...
10 بهمن 1391

شب یلدا

چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان می کند، دختر کوچولوی مهربونم شادیهایت بی انتها، دلت بی غم، عشقت شیرین و یلدات مبااااااااااارک روی گلت به سرخی انار، شبت به شیری هندوانه، خندت مثل پسته، عمرت به بلندی یلدا     آنگاه که تولد دختری بیگناه مایه ی ننگ عربها بود، آنگاه که زندگی برای دخترکان عرب ساعتی به طول نمی انجامید......نیاکان ما بلندترین شب سال، یلدا، شب تولد مینو، الهه ی زن و الهه خورشید را شب زنده داری می کردند. عشم امیدوارم همیشه به ایرانی بودنت ببالی . همونطوری که من و بابایی اسم تورو از اسم های اصیل ایرانی گذاشتیم (آرزو =  میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی م...
10 بهمن 1391