اندر احوالات ما
سلام جوجوی مامان
الان که دارم برات مینویسم ساعت ٣ شبه بابایی سر کاره منم از معده درد خوابم نمیبره گفتم بیام و یه سری به وبت بزنم
آخه خیلی وقته سر نزدم از بس او ضاعم درهم ورهمه . مامان ملیح دستش شکسته کلی نارحتشم ، دندونای بالای تو کامل تو تاوله کلی بدغلق شدی همش تو بغلمی یکه شناس شدی و از بغل من بغل هیچ کس نمیری.
خیلی این روزا اذیتم میکنی مامانی ، خاله نرگس که درگیر محمد و یگانه هست ف مامان مریم هم که نگهت نمی داره خوب معلومه چون فقط منو میبینی از همه غریبی میکنی . حتی گاهی اوقات بغل بابایی هم بند نمیشی جون بابیی به خاطر منو تو همش سرکار و درگیره .طفلی خیلی برا ما زحمت میکشه . امیدوارم در اینده قدر شناس باشیم.
کلی کار یاد گرفتی
دست میزنی خودتم میگی د د
همچنان دد بابا بوپ رو میگی
حرف رررررررررررررررررررررررررررررررررر رو در طول روز بارها تکرار میکنی
٨ ماه و هفت هشت روزتا بود که دیگه مسلط چهار دست و پا راه افتادی
١١٠ متر خونه رو ول میکنی و در شعاع سی سانتی من چهار دست و پا راه میری
خیلی مسلطی دستت و به این ور و اونور میگیری و میخوای وایسی و تلپپپپپپپپ
باید یه کلا ه کاسکت برات بگیرم انقدر مخت به اینور و اونور میخوره
و در آخر یک خبر جنجالی اونم اینکه بابایی اول مرداد تورو کچل کرد از بس موهات کم بود و هر روز یه جاش میریخت کچلت کرد خداروشکر الان سرت سیاه شده ایشاله تا اون روز در میاد .
عکسم بعدا میزارم