آرزو ساداتآرزو سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

آرزوی زندگی ما

سفرنامه شمال

1392/6/6 1:07
861 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام

دختر قشنگم سومین سفر شما به شمال ایران اول یه کلار دشت روستای سیرگاه بود که ویلای یکی از دوستای بابایی بود . وایی که نمیدونی چه جاییی بود تو وسط تابستون بافتنی پوشیده بودیم. ما سه تا بودیم به همراه مامان ملیح جون . که بعدا خاله نرگس اینا و دایی محمد جواد هم اضافه شدن.

اون ده یه جایی بود بالای کوه باورت نیمشه لای ابرا راه میرفتیم و تنها صدایی که شنیده میشد صدای زنگوله ی  گاو وگوسفندها از دوردست بود برا ماهایی که شهر نشینیم اومجا مثل بهشت بود .

وایی یاد کارتون هایدی افتاده بودملبخندفرشته

خلاصه یه روزی اونجا بودیم و فرداش به همراه جمع رفتیم لنگرود(چمخاله)وایی که چه حالیی داد و تو چه دختر خوبی بودی با اینکه دندونات دراومد ولی اذیت آنچنانی نکردی

روز اول که رسیدیم کلی رفتیم لب آب روز دوم رفتیم طرح  و تنی به اب زدیم و شبشم رفتیم شهر بازی تورو بردم سرسره بادی با یگانه کلی ذوق زده شده بودی و صفا کردی روز سوم هم رفتیم تله کابین رامسر  خیلی خوش گذشت دایی محمدجواد  ومامان ملیح میترسیدن  ما هم که اذیت کن کلی خندیدیم.

راستی اون بالا برا اولین بار رو شونهی دایی خوابت گرفت بعد سیرع بابایی گرقتت تا به نام خودش پبتش کنه خنثی

راستی صندلی ماشین هم روز قبل از رفتن خریدیم  .سعی کن بهش عادت کنی خواهشاناراحت

              اینجا تازه رسیده بودیم کلاردشت بغل مامان ملیح

وقتی برای اولین بار رو شونه خوابیدی مکان بام رامسر

تو تله کابین خوابت برد خوابوندیمت تو کریر محمد

 ادامه دارد.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان روشا
27 شهریور 92 10:01
سلام با اجازه من لینکتون کردم.خوشحال میشم شما هم لینک کنین


میسی.چشم