یک سالگی
یکسال گذشت از قشنگ ترین روز زندگیم از روزی که خداوند بزرگ و مهربون تو رو به ما هدیه داد و از همون روز من احساس می کنم خوش بخت ترین آدم روی زمینم وقتی تو مشکلات زندگی غرق میشم با فکر کردن به وجود نازنین تو مقاومتم و امیدم به زندگی بیشتر و بیشتر میشه
آره درسته دقیقاً یکسال پیش بود که تو ساعت ١٤:٣٠آرزوی مهربون ما پاشو گذاشت تو این دنیا وقتی به اون روزا فکر می کنم ذهنم پر میشه از خاطرات خوبی که هیچ وقت فراموششون نمی کنم وقتی که بدون درد خیلی شاد رفتم بیمارستان و اقا درد شدم برای زایمان طبیعی و روی تخت بیمارستان درد می کشیدم فقط با فکر اینکه به زودی در آغوش می کشیدمت آروم میشدم عجب روزایی بود و حالا با گذشت یکسال عشقم نسبت تو روز به روز بیشتر شده و خدا رو شکر می کنم که عشق به این بزرگی یعنی عشق مادری رو به من هدیه کرده
و از تو ممنونم برای اینکه اومدی و برای اینکه هستی برای اینکه همه امید زندگیمی ازت ممنونم دخترم
اینم چند تا از عکسای اون روزا برای یادآوری خاطرات خوب گذشته