آرزو ساداتآرزو سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرزوی زندگی ما

یک سالگی

یکسال گذشت از قشنگ ترین روز زندگیم از روزی که خداوند بزرگ و مهربون تو رو به ما هدیه داد و از همون روز من احساس می کنم خوش بخت ترین آدم روی زمینم وقتی تو مشکلات زندگی غرق میشم با فکر کردن به وجود نازنین تو مقاومتم و امیدم به زندگی بیشتر و بیشتر میشه آره درسته دقیقاً یکسال پیش بود که تو ساعت ١٤:٣٠آرزوی مهربون ما پاشو گذاشت تو این دنیا وقتی به اون روزا فکر می کنم ذهنم پر میشه از خاطرات خوبی که هیچ وقت فراموششون نمی کنم وقتی که بدون درد خیلی شاد  رفتم بیمارستان و اقا درد شدم برای زایمان طبیعی  و روی تخت بیمارستان درد می کشیدم فقط با فکر اینکه به زودی در آغوش می کشیدمت آروم میشدم عجب روزایی بود و حالا با گذشت یکسال عشقم نسبت تو روز ...
18 آبان 1392

یازده ماهگیت با کلی تاخیر مبارک

  سلام کوچولوی دوست داشتنی مامان باورم نمیشه تا چشم رو هم گذاشتیم ١١ ماه گذشت از روزی که خدا بهترین هدیه زندگیمونو بهمون داد. تو با اومدن تمام زندگی ما رو دگرگون کردی و به زندگیمون شادی و نشاط دادی. نمیدونی که روزا به چه از دانشگاه میام خونه  تا پیش تو باشم. نمیدونی که با هر خنده ات تماااااااااااااااام خوشی های عالم رو به  من و بابایی تقدیم می کنی. همیشه تو زندگی برات بهترین ها رو آرزو می کنم و امیدوارم لبت همیشه خندون باشه عسلک من خوب و اما از اتفاقات جدید بگم. چند ماه پیش یهو چشمم به دندونات افتاد و دیدم که بلللللللللللللللله دندونششم و هفتمت  هم زده بیرون یکی بالا و یکی پایین...
1 آبان 1392

روزت مبارک گل ناز

سلام گل نازم سلام همه کس مادر  سلام زندگیه من سلام هستی من سلام.......... فدات شم روزت مبارک امسال اولین سالیه که من دختر دارم . دخترم روزت مبارک انشاله صد سال این روزو بهت تبریک بگم .اگه زنده بودم میگن خدا هرکیو دوست داره بهش دختر میده خدا جونیییی ممنون که منو دوست داشتی و بهم دختر دادی هدیه ی منو بابایی به شما دو تا کتاب داستان بود که در لحظات اول یکیش رو ترکوندی عشق مامان و بابا همیشه پاینده باشیییییییییییییییییییییی ...
18 شهريور 1392

مروارید سوم و چهارم

آرزوي مامان.چقدر شيرين شدي عسلم.وقتي ميخوابي،وقتي چيزي ميخوري، وقتي حموم ميبرمت،وقتي بازي ميكني...خلاصه توي هر حالتي كه هستي،فقط بايد خوردت بايد بگم برات كه تقريبا٩ ماه و ده روزت  بود كه  دوتا از مرواريداي سفيدت اين دفعه بالايي ها جونه زدن و دالي كردن .البته اين دفعه پدر مارو به معنی واقعی کلمه در اوردی بالاخره سی ام مرداد اولین دندون بالا سمت چپ و  دوم شهریور بغلیش در اومد و جالبیش این بود که همه ی اینها زمانی اتفاق افتاد که مسافرت بودیم ولی تا وقتی تهران بودیم اذیت میکردی  فکر کنم دلت میخواست تو شمال دندونات دراد. سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش ...
6 شهريور 1392

سفرنامه شمال

سلام سلام صد تا سلام دختر قشنگم سومین سفر شما به شمال ایران اول یه کلار دشت روستای سیرگاه بود که ویلای یکی از دوستای بابایی بود . وایی که نمیدونی چه جاییی بود تو وسط تابستون بافتنی پوشیده بودیم. ما سه تا بودیم به همراه مامان ملیح جون . که بعدا خاله نرگس اینا و دایی محمد جواد هم اضافه شدن. اون ده یه جایی بود بالای کوه باورت نیمشه لای ابرا راه میرفتیم و تنها صدایی که شنیده میشد صدای زنگوله ی  گاو وگوسفندها از دوردست بود برا ماهایی که شهر نشینیم اومجا مثل بهشت بود . وایی یاد کارتون هایدی افتاده بودم خلاصه یه روزی اونجا بودیم و فرداش به همراه جمع رفتیم لنگرود(چمخاله)وایی که چه حالیی داد و تو چه دختر خوبی بودی با اینکه دندونات دراو...
6 شهريور 1392