هفت ماهگی
عروسک من امروز ٧ ماهه شدی.
باورم نمیشه که ٧ ماهه پیش مایی و زندگیمون و از این رو به اون رو کردی .
چون بابایی ماموریت هنوز چکاپ نرفتیم ولی حدودی فکر کنم ٧کیلو و قدت هم ٧٠ هست .
فعلا نه میشینی نه سینه خیز میری نه دندون دراوردی معلومه خیلی فعالی
آخ آخ از آواز خوندنت موقع خوابیدن بگم چند وقته که عادت کردی وقتی می خوای بخوابی شروع می کنی با صدای بلند آآآآآآآآآآ گفتن تا بخوابی خییییییییییلی خنده دار میشی اینقدر میگی تا مثل یه عروسک باطریت تموم بشه و خوابت ببره ازت فیلمم گرفتم
یه هفته ده روزی میشه که بابا میگی اینهمه من زحمت میکشم شما اول گفتی بابا
دد هم میگی .
دیگه مثل قدیم به دستت خیره نمیشی فکر کنم دیگه فهمیدی این دستته و چه کاراییهایی داره .
عادت جدیدت اینه که شیر میخوری یا با گردنبند من بازی میکنی
یا موهامو میکنی
یا لبمو چنگ میندازی
یا دست میکنی تو دهنمو لثمو چنگ میندازی و خون میاد
در آخر وقتی سیر میشی به جای تشکر با اون لثه هات گاز میگیری
همچین دختری دارم من
من و بابا حامد و کلا میشناسی ، از بغل مامان ملیح بغل هیچکی نمیری .
خاله نرگس دو هفته دیگه همبازیتو به دنیا میاره ، هر وقت بغلت میکنه با پاهات میخوای از دل قلمبش بالا بری .
اینم قسمت قشنگ ماجرا:
اینجا به زور نشونده بودمت . با مزه افتادی
جوجو خوشگلم شرمنده یه چند وقت نمیدونم چرا حس و حال عکس انداختن ندارم به همین دلیل تو از ماه ٦ و ٧ زیاد عکس نداری . قول میدم دوباره فعال بشم.
آرزو یادت باشه تو شیرین تریت آرزوی مایی