آرزو ساداتآرزو سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرزوی زندگی ما

اولین مروارید

 سلام عروسک من یه هفته پیش خاله نرگس بهم گفت که میخوای دندنون دراری ولی من زیاد جدی نگرفتم تا اینکه پریشب خیلی بیتاب بودی نگاه کردم دیدم لثه ت کلی متورم و قرمزه و فرداش داشتم اب میدادم بهت که یهوصدای برخورد دندونت با لیوان اومد   مباااااااااااااااااااارکه هورررررراااااااااااااااا بزن دست قشنگرووووووووووووو شله شله دیروز تو هفت ماه و پنج روزگی وقتی خونه مامان مریم بودیم این اتفاق افتاد وااااااااااااای نمی دون یکه چه ذوقی زدم و جیغ کشیدم و به بابایی گفتم دندونش دراومده خیلی لذت بخشه که آدم لحظه ه لحظه بزرگ شدن دخترشو ببینه و همه این لحظات رو تجربه کنه البته یه چند روزی حواسم بود به لثه ا...
24 خرداد 1392

هفت ماهگی

عروسک من امروز ٧ ماهه شدی. باورم نمیشه که ٧ ماهه پیش مایی و زندگیمون و از این رو به اون رو کردی . چون بابایی ماموریت هنوز چکاپ نرفتیم ولی حدودی فکر کنم ٧کیلو و قدت هم ٧٠ هست . فعلا نه میشینی نه سینه خیز میری نه دندون دراوردی  معلومه خیلی فعالی آخ آخ از آواز خوندنت موقع خوابیدن بگم چند وقته که عادت کردی وقتی می خوای بخوابی شروع می کنی با صدای بلند آآآآآآآآآآ گفتن تا بخوابی خییییییییییلی خنده دار میشی اینقدر میگی تا مثل یه عروسک باطریت تموم بشه و خوابت ببره ازت فیلمم گرفتم یه هفته ده روزی میشه که بابا میگی  اینهمه من زحمت میکشم شما اول گفتی بابا دد هم  میگی . دیگه مثل قدیم به دستت خیره نمیشی فکر کنم دیگه فهمیدی...
23 خرداد 1392

عکس عکس عکس

این عکس از عکسای مشهد جا مونده بود .اولین هتلیه که رفتی . هتل عماد.                      اینجا از مسافرت برگشته بودیو خسته ی سفر حمام شدیو غش کردی من اگه ناغافل برم wc برگردم با همچین صحنه ای مواجه میشم   عکسای هنری شاهکار خودم درکل من عاشقتممممممممممممممممممممم ...
8 خرداد 1392

روز پدر مبارک

بابا حامد عزیز روزت مبارک ،انشاله که همیشه سایت بالا سر ما باشه. من و مامانی عاشقتیم  و خواستیم بدونی تو بهترینی   آرزوی مامان میخوام یه کوچولو برات درد دل کنم پدر بهترین دوست و بهترین هدیه از طرف خداست که همیشه باید قدرشو بدونیو بهش احترام بزاری من توی ١٢ سالگیم از این نعمت بزرگ محروم شدم و آقاجون عمرشو داد به شما ولی دلم میخواد بابای تو همیشه برات بمونه و همیشه تکیه بدی بهش چون پدر گرمترین و محکمترین تکیه گاهه.   اینم یه عکس از من و بابام یادگاری برای تو  بهترینم ...
7 خرداد 1392

شلپ شولوپ آب بازی

حمام کردن آرزو کوجچولو با بابایی شه. کلی پدر و دختر آتیش میسوزونن و آب بازی میکنن . اینم عکساش     قرار شده وقتی که تونستی بشینی وان حمام تورو راه بندازیم تا مرحله ی جدیدی از آب بازی  داشته  یاشیم ...
31 ارديبهشت 1392

واکسن 6 ماهگی

بهللللللللله بلاخره ١٩ اردیبهشت شد و نوبت واکسن ٦ ماهگی و خبر خیلی ناراحت کننده این بود که مامان ملیح مسافرت بود و خودم به تنهایی باید از پسش بر میومدم از شب قبلش کلی استرس داشتم ، صبح ساعت ٨ قطره بهت دادم و با بابایی عازم شدیم ههههههه اینقدر زود رفته بودیم که اولین نفر بودیم خلاصه واکسن و زد و تو هم از اون گریه بدجورات که دل ادم میسوزه کردی و بعد از ١٠ دقیقه اومدیم خونه یه کوچولو بدقلق بودی اما خدا رو شکر تب نکردی . عزیزم ٦ ماه گذشت باورم نیمشه گلکم .   ...
31 ارديبهشت 1392

شش ماهگیت مبارک

عسل من، همه زندگی من!! امروز شش ماهه شدی اینقدر این شش ماه زود گذشت که باورم نمی شه، عکس های روزهای اول رو که می بینم دلم می خواد زمان توقف کنه تا من بتونم بیشتر از این روزهات لذت ببرم، روزهایی که هر لحظه اش برام یه دنیا می ارزه و هر روزش قشنگ تر از روز قبلِ. خیلی خوشحالم که خدا هدیه ای به این قشنگی به ما داد و امیدوارم که بتونم از این هدیه به خوبی نگهداری نگهداری کنم.... خب از اتفاقات این چند روزه بگم:  وقتی سرپا نگهت می داریم همش بپر بپر می کنی و تو بغل من یا بابایی که هستی وقتی بهت می گیم بیا بغلمون و دستمون رو به سمتت دراز می کنیم تو هم دستات رو میاری جلو و می خوای بیای بغلمون... دیگه اینکه یه ملحفه کوچیک می اندازیم روی ص...
23 ارديبهشت 1392