آرزو ساداتآرزو سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آرزوی زندگی ما

روز مادر

سلام عزیزک مامان امسال اولین سالی هستش که من طعم مادر بودن رو میچشم. فوق العاده سخت از درد زایمان تا کمر درد های بدش و دوران نقاحت و اینا تا شب بیداری و ... و فوق العاده شیرین از خنده و بازی کردن با شما و بوسیدن و چلوندن شما من از همین جا دست مامان گلم و میبوسم که همه این زحمتارو برای من کشیده و تمام عمرش رو وقف ما کرده مامان جونم عاشقتم .روزت مبارک. خدا سایه ی شما رو بالا سر ما حفظ کنه . مامانای نی نی ها روز شماهم مبارک یهو دلم خواست اولین عکسی که با هم انداختیم رو بزارم   ...
20 ارديبهشت 1392

برای تو مینویسم

سلام دختر کوچولوی مامان که دلم برات یه ذره شده می خوام یکم با دختر گلم اختلاط و درددل کنم همونطوری که میدونی من و بابایی تقریبا ٤ ساله که با هم ازدواج کردیم و تو تمام این مدت تصمیم نداشتیم که بچه دار بشیم من چیزایی رو که از بچه داری می دونستم فکر می کردم که هیچ وقت دلم نخواد و یا اینکه نتونم که بچه دار بشم و مسئولیت به این سنگینی رو قبول کنم همه همش می گفتن وای بچه دار شدن سخته و چنینه و چنانه و مسئولیتش سنگینه و بچه به چه درد می خوره و واسه آدم چیکار می کنه و از این حرفا..... اما گذشت و گذشت تا اینکه من و بابایی احساس نیاز کردیم به اینکه یک بچه ای بیاد تو زندگیمون که بتونیم زندگیمونو فداش کنیم که به زندگیمون رنگ و لعاب تازه ای بده که دن...
19 ارديبهشت 1392

اولین مسافرت هوایی(مشهد)

سلام عشق قشنگ مامان سلام دردونه هلوی مامان تو اولین روزای 6 ماهگیت امام رضا ما رو طلبید و راهی شدیم . یک سال و نیم پیش که با بابایی دو تایی رفته بودیم به امام رضا قول داده بودم که دیگه تنها نیام ولی انقدر جنابعالی اذیت کردی که پشت دستم و داغ کردم یگه از این قرارا بزارم  روز اول که نذاشتی من نماز جماعت بخونم اما شبش یکی از خانم های خادم تورو نگه داشت خدا خیرش بده . صبح هم بابایی نگهت داشت . تو رستوران خیلی اذیت میکردی و نمیذاشتی غذا بخوریم . در کل خیلی خوب بود. این دومین سفری هستش که باهمیم. اینجا موقع رفتنه خاله نرگس برامون قران گرفت انگار میخوایم بریم سفر قندهار   روز اول .داشتی غش میکردی از خواب ...
10 ارديبهشت 1392

اولین غذای کمکی

سلام عسلم اولین غذای کمکی شما که لعاب برنج بود تو سط مامان ملیح پخته شد . قرار ٣ تا قاشق بخوری که ماشاله مامان ملیح یه ١٠  ١٢ تایی قاشق داد تو هم کلی دوست داشتی اینم عکساش میخواستم تو ظرفهای چدن سیسمونیت درست کنم اما مامانی گفت که تو مس درست کنیم که خاصیت هم داشته باشه      اینجا بغل مامان ملیح در حال انتظاری تا غذا آماده بشه     در همون حالت غذا خوردن انگشت هم میخوردی                   اینجا هم بابایی داره بادگلوت و میگیره عشقم . نوش جونت امروز هم برات حریره درست کردم . راستی صبحانه هم س...
19 فروردين 1392

پنج ماهگیت مبارک

سلام جوجوی مامان دختر کوچولوی مامان دیروز ٥ ماهت تموم شد 5 ماهگیت مبااااااارک باورم نمیشه که مثل برق و باد 5 ماه از زمانی که تو وارد زندگی ما شدی گذشت 5 ماهی که لحظه لحظه اش برای ما پر از شادی و خاطره های تکرار نشدنی بود . هر کار جدیدی که تو می کردی زندگی ما رو پر کردی از شادی و شعف میدونم که خیلی زود دلم برای این روزها تنگ میشه دوست دارم دیرتر بگذره دوست دارم زمان رو نگه دارم تا از این دوران لذت بیشتری ببرم نمی دونی چه لذتی داره که وقتی تو از خواب بیدار میشی و من میام بالای سرت و میگم سلام مامان و تو سریع می خندی و دل من رو پر از شادی می کنی وقتایی که میام بغلت کنم و سریع شروع می کنی به دست و پا زدن و ذوق کردن عااااااااشق شیرخوردنتم...
19 فروردين 1392

اولین هایپر گردی

سلام عروسکم ٢٠ اسفند سال نود و یک اولین باری بود که ما و شما رفتیم فروشگاه هایپر استار و تو هم خیلی دختر  خانومی بودی و خوابونده بودیمت تو سبد خرید و از همه دلبری میکردی  اینم عکساش                    وقتی سبدمون پر پر شد یادمون رفت عکس بندازیم     ...
19 فروردين 1392

اولین هایپر گردی

سلام عروسکم ٢٠ اسفند سال نود و یک اولین باری بود که ما و شما رفتیم فروشگاه هایپر استار و تو هم خیلی دختر  خانومی بودی و خوابونده بودیمت تو سبد خرید و از همه دلبری میکردی  اینم عکساش ...
19 فروردين 1392